توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود
توجه کردن و بطرف چیزی رفتن. (فرهنگ نظام). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن. (آنندراج). اقبال: گر از یک نیمه رو آرد پناه مشرق و مغرب ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان. سعدی. یک زمان دیدۀ من رو بسوی خواب آرد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی. سعدی. برخیز و رو بطرف شیراز آر. (مجالس سعدی). نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. و رجوع به رو کردن و رو نهادن و روی آوردن شود
باخبر و آگاه شدن و فهمیدن و شنیدن و گمان بردن و از چیزهای پنهان، اطلاعی بهم رسانیدن. (ناظم الاطباء). باخبر و آگاه شدن و دیدن و فهمیدن چیزی. (آنندراج). از امری نهانی، اندکی آگاه شدن. تا حدی از امری نهانی، آگاهی یافتن. (یادداشت بخط مؤلف). درک کردن. فهمیدن: جستم میان خلق و سلامت نیافتم ور بوی بردمی به کران چون نشستمی. خاقانی. آن یکی طوطی ز دردت بوی برد زهره اش بدرید و لرزید و بمرد. مولوی. گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی. حافظ. مرد باید که بوی داند برد ورنه عالم پر از نسیم صباست. (یادداشت مؤلف، بدون ذکر نام شاعر)
باخبر و آگاه شدن و فهمیدن و شنیدن و گمان بردن و از چیزهای پنهان، اطلاعی بهم رسانیدن. (ناظم الاطباء). باخبر و آگاه شدن و دیدن و فهمیدن چیزی. (آنندراج). از امری نهانی، اندکی آگاه شدن. تا حدی از امری نهانی، آگاهی یافتن. (یادداشت بخط مؤلف). درک کردن. فهمیدن: جستم میان خلق و سلامت نیافتم ور بوی بردمی به کران چون نشستمی. خاقانی. آن یکی طوطی ز دردت بوی برد زهره اش بدرید و لرزید و بمرد. مولوی. گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی. حافظ. مرد باید که بوی داند برد ورنه عالم پر از نسیم صباست. (یادداشت مؤلف، بدون ذکر نام شاعر)
دچار مانع شدن. شکست خوردن. بدشانسی آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). پیش آمدهای بد برای کسی پیش آمدن. (از یادداشت مؤلف) ، سخن زشت، فحش، سخن بی ادبانه. (ناظم الاطباء)
دچار مانع شدن. شکست خوردن. بدشانسی آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). پیش آمدهای بد برای کسی پیش آمدن. (از یادداشت مؤلف) ، سخن زشت، فحش، سخن بی ادبانه. (ناظم الاطباء)
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.
کسب کردن. بو کردن. (فرهنگ فارسی معین). رسیدن بویی به چیزی. - بو خوردن زخم، رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: دیروز پیاز سرخ میکردند، زخم بچه بو خورده. (فرهنگ فارسی معین)
کسب کردن. بو کردن. (فرهنگ فارسی معین). رسیدن بویی به چیزی. - بو خوردن زخم، رسیدن بوی ناموافق بزخم و بدتر شدن آن: دیروز پیاز سرخ میکردند، زخم بچه بو خورده. (فرهنگ فارسی معین)